https://srmshq.ir/p96x5c
از دیرباز شرق دور بهعنوان بخشی متمایز و سرشار از شگفتی از سوی جهان غرب و مردمان سایر ممالک دیده شده است، در این راستا کشور ژاپن نیز علیرغم تاریخ غنی و طولانی خود به دلیل سیستم فئودالیته حاکم بر آن سرزمین و باورهای فرا انسانی نسبت به امپراطور و سیستم حکومتی که سبب جدایی خودخواسته این کشور از مراودات معمول جهانی طی قرنها شده بود بهصورت سرزمینی بیگانه، دور افتاده و مرموز توصیف میشد، کشورگشایی ژاپن که از آغاز قرن بیستم شدت بسیار بیشتری پیدا نموده بود بهتدریج جهان را با استعمارگری بیرحم و سرسخت آشنا نمود که بخش وسیعی از جنوب شرق آسیا را در کوتاهمدتی به قلمرو خود اضافه نمود و امپراطوری عظیمی که شامل بخشهای بزرگی از کشورهایی همچون چین، کره، اندونزی، ویتنام و...بود را ایجاد نمود که بسیار بیشتر از فتوحات هیتلر در لشکرکشی به اروپا بود، حضور ژاپن بهعنوان متحد آلمان نازی در جنگ جهانی دوم و حمله ویرانگر هوایی این امپراطوری به بندر پرل هاربر آمریکا منجر به تغییر تاریخ جهان و در ادامه مشارکت آمریکای گوشهگیر در جنگ بر علیه آلمان و متحدانش و درنهایت سقوط ژاپن در سال ۱۹۴۵ پس از بمباران اتمی دو شهر هیروشیما و ناکازاکی شد. بعدها مشخص شد که جنایات و نسلکشی صورت گرفته از سوی سربازان و نظامیان ژاپنی در طول دوران سلطه استعماری خود باعث مرگ میلیونها انسان بیگناه شده است این امر چنان کدورت و نفرتی را در دل مردمان شرق آسیا بجای گذارد که همچنان تنشهای بجا مانده از آن در روابط کشورهایی چون چین و کره با ژاپن پابرجا مانده و احتمالاً تا روزگارانی که سیاستمداران ژاپنی رسماً وادار به پذیرش گناهان جنگی پیشینیان خود شوند پابرجا خواهد ماند. مصالحه صورت گرفته در پایان جنگ علیرغم پذیرش شکست از سوی ژاپن با چالشی بهمراتب جدیتر روبرو بود، بدون شک جنجالیترین بخش معاهده صلح شرط ایالاتمتحده آمریکا برای تابوشکنی از امپراطور ژاپن و قدرت مطلقه وی بود، بر طبق میراثی کهن باوری عمومی در بین تمام اقشار جامعه وجود داشت که خاندان امپراطوری جایگاهی اهورایی داشته و مقام آنها در مرتبهای والاتر از انسانهای معمولی میباشد، شدت این باور تا به آنجا بود که هیچگاه تصویر و یا نقاشی از چهره امپراطوران توسط مردم عادی در طی قرنها دیده نشده بود و تماشای اتفاقی صورت این مقامات الهی در موارد نادر عبور از معابر و جادهها با حکم مرگ همراه بود، در این شرایط تلخترین بخش این عهدنامه صلح مربوط به دیدار ژنرال فاتح آمریکایی «مک آرتور» با «هیروهیتو» امپراطور ژاپن و چاپ عکس این دیدار دو نفره در مطبوعات جهانی بود. این تصویر تاریخی به یک باره مردم ژاپن را با قیافه و هیبت واقعی خدایگانی روبرو ساخت که در قیاس با قد و قامت نظامی درشتهیکل دشمن همچون نوجوانی هیجانزده و بختبرگشته بود. بسیاری بر این باورند که انتشار این عکس به منزله پایانی بر دوران سیاست کهن چند هزار ساله ژاپن و ورود این کشور به عصر جدید شد، دنیایی که انسانها میتوانستند در سایه برابری و یا حداقل تصور وجود مساوات برای پیشرفت خود و کشورشان بکوشند، ژاپنیهای خردمند بقای کشور و اتحاد مردم را در ماندن سلطنت ولی با ساختاری محدودتر و بدون اختیارات تصمیمگیری یافتند و از سوی دیگر با تعصب در زمینه حفظ سنن کهن روحیه خود را از یک ملت مغلوب در نبرد به مردمانی که آغازگر دورانی نوین و سرشار از آبادانی و رفاه برای آیندگان میبود ارتقا دادند. اینان به جای درگیر شدن با شاخ گاو مغروری همچون آمریکا که قدرتمندتر از همیشه از مهلکه جنگ جهانی گذر کرده بود به سینههای پر شیر آن چسبیده و در اندک مدتی از طریق جذب سرمایهگذاریهای عظیم آن کشور نسبت به احیا صنایع خود اقدام نموده و در کوتاهمدتی کمتر از بیست سال بعد از پایان جنگ به مهمترین قدرت تکنولوژی جهان و در رده پنج کشور ثروتمند جهان تبدیل شدند.
با این مقدمه طولانی بایستی متذکر شد که ژاپن امروز همچنان وامدار و پایبند به سنتهای نیاکانش ، وجودی نظمی آهنین در رفتار شهروندان که گاهی اوقات آنها را شبیه به ربات میسازد همچنان جهانیان را مبهوت این ملت متفاوت و آرمانی میسازد و در این راستا مشاهده هر فیلم، کتاب و یا اثر هنری که بتواند گوشهای از راز و رمز این مملکت دور افتاده از بعد مسافت را آشکار سازد میتواند همچون تجربهای جدید و لذتبخش ارزشمند باشد. بهار امسال شبکه «نتفلیکس» اقدام به پخش جهانی یک سریال ژاپنی نمود که تماشای آن بعد از ماهها کمبود فیلم و سریال خوب همچون مرهمی بر دل سوخته مشتاقان هنر هفتم بود، در این شماره به معرفی این سریال میپردازیم.
SANCTUARY/حریم مطهر
محصول ۲۰۲۳
۸ قسمت
کارگردان: کن ایگوچی
بازیگران: لئوناردو وو - ارل بیلون - ویلیس چانگ -کیمیکو یو
خلاصه داستان: یک جوان آشفته و عصیان گر ژاپنی به قصد سر و سامان دادن به زندگی بیهدف خود و نجات پدرش از ورشکستگی و فقر وارد یک باشگاه ورزشی کشتی سومو میشود به این امید که در سایه پیشرفت در رده قهرمانان بنام کشور بتواند به ثروتی که میتواند زندگیاش را نجات دهد دست پیدا کند.
بدون شک یکی از محدودترین اطلاعات عمومی منتشر شده در خصوص سبک زندگی ژاپنیها در مورد ورزش سنتی و بسیار محبوب این کشور است، آشنایی ما با ورزشکاران ژاپنی منحصراً محدود به تعدادی از فوتبالیستها و کشتی گیران ژاپنی در طول دهههای گذشته میباشد و اندک مردمی در سطح جهان میدانند که بعد از بیسبال که پرطرفدارترین ورزش گروهی آن کشور است، رتبه اول پرطرفدارترین و پربینندهترین ورزش انفرادی مربوط به کشتی سنتی سومو است، ورزشی با قدمت بیش از ۲۳۰۰ سال. بارها شاهد فیلمهایی کوتاه از مبارزات کشتی گیران این ورزش انفرادی بودهایم که با اندام برهنهای بشدت فربه و در بسیاری مواقع بیتناسب و در حالی که تنها تنپوش آنها پارچه لنگ مانندی است که تنها برای پوشاندن عورت ورزشکاران بکار میرود پای در یک میدان کوچک گذاشته و از طریق هل دادن و ضربه زدن به حریف درصدد عقب راندن او از محدوده بازی و یا بر زمین زدن وی هستند. ورزشی که حداقل از دید من هم بهصورت فعالیتی فاقد هرگونه ذکاوت و زیبایی و تنها مبتنی بر زور بازو بود و دقیقاً شگفتزدگیام با تماشای اولین قسمت این سریال و درک بیهودگی استنباط قبلی من آغاز شد، دقیقه به دقیقه با تماشای اثر ضمن مشتاق شدن به پیگیری داستان جوانی عاصی، بیهدف و بیپروا که به دنبال رسیدن به آرزوهایش است بدون این که بدانم جذب سومو و فضای بشدت معنوی و پر از سنت آن شدم. بهتدریج از قسمتهای میانی سریال درک معنا و مفهوم آداب و رسوم قبل، بعد و در حین اجرای این ورزش کنجکاویتان را غنا داده و مجذوب ورزشی میکند که تا چند روز قبل در باور شما در رده بیاهمیتترین ورزشهای جهان بود. حال با دیدن کشوواکش قهرمانان این بازی ملی میدانیم که چه رنجها، ملامتها، سختیها و تمریناتی را این ورزشکاران متحمل شدهاند.
تیتراژ سریال بهجرئت یکی از بهترین نمونههای سالیان اخیر میباشد که با ترکیبی از تصاویر، آواها و موسیقی مجذوبکننده شما را برای دیدن قسمت جدید بر سر ذوق میآورد، شخصیتسازی پخته و فکر شدهای که برای قهرمانان و ضدقهرمانان داستان خلق شده است جای اما و اگری را در رابطه با دلایل رفتارهای ضد و نقیض ایشان بر جای نمیگذارد، پیچشهای داستانی زیبای قصه که شما را در مرز یک داستان «راکی» مانند و یک اثر جنایی و درام نگاه میدارد نیز نشان از هنر فیلمنامه نویسان اثر دارد. بدون شک بخش عمده شگفتی اثر در خصوص آگاهی از آداب و سنن حاکم بر محیط باشگاه است که بیش از یک مکان ورزشی همچون حریمی مقدس و دارای احترام به تصویر کشیده میشود، در بخشهای آغازین داستان از به زیر سؤال رفتن این آداب و به سخره گرفته شدنشان از سوی شخصیت اصلی قصه لذت میبریم اما هرچه که به پایان اثر نزدیک میشویم ناخودآگاه بیش از پیش شیفته احترامی میشویم که در خور این حریم میباشد. طراحی صحنههای مسابقات بینظیر است، فیلمبرداری درخشان، برشهای مناسب تدوین گر، جلوههای صوتی مناسب و بدون آزار و در نهایت بازی بینقص هنرپیشگان آدرنالین خون شما را به حد اعلا بالا میبرد، دیگر فربهی و بیقوارگی این تن و بدنها برایتان بیمعنی میشود و تنها تلاش و استقامت بیسابقهای را که این ورزشکاران برای رسیدن به عرصههای بالای ملی متحمل شدهاند به یاد میآوریم.
این سریال در امتیازبندی سایتهای معتبر سینمایی دارای رتبه بالای ۸ بوده و مجموع نقدهای منتشر شده در خصوص آن حاکی از شگفتزدگی بینندگان از کیفیت اثر است، عباراتی همچون غیر قابل انتظار، بیرحمانه زیبا و اعجابآور بهوفور در این نوشتارها به چشم میخورد. برای من نیز تماشای این مجموعه تلویزیونی به تجربهای بیبدیل و مسحورکننده مبدل شد و در پایان هر قسمت همچنان خود را در رینگ سومو و مشتاق دیدن ادامه داستان مییافتم و در خاتمه تماشای مسابقات سومو در ورزشگاه جامع شهر توکیو در بالاترین ردههای فهرست آرزوهای قبل از مرگ من قرار گرفت.
با حسرت خوردن بر اینکه ای کاش اثری با همین زیبایی در رابطه با کشتی ورزش اول میهنمان و قهرمانان جاودان آن نیز ساخته میشد شما را به تماشای این اثر جذاب دعوت میکنم.
https://srmshq.ir/b0hlqg
افسوس! متأسفانه من جزو آخرین نقاشهای اصلاحکنندۀ تصاویر هستم که قبل از انقلاب در آکادمی امپریال هنر درس خواندهاند.
این نسل جدید، هنرشناسهایی مثل ماکسیم، در مدارسی درس خواندهاند که بچهها خاکستر مخلوط شده با آب را با انگشت روی صورت دشمنان سیاسی میکشند. سانسور را قبل از نوشتن یاد میگیرند. هرگز خلق چیزهایی را که حالا نابود میکنند، یاد نگرفتهاند و اصلاً درک نمیکنند چه چیزی را فدا میکنند.
نقاش پرترهساز باید با هر حرکت قلممو نشان دهد که پیچیدگی انسان را میشناسد.
چشمها و بینی و دهانی که صورتِ مدل نقاشی را میسازند، درست مانند رنجها و شادیهایی که روحش را میسازند، شبیه دهها میلیون نفر دیگر است ولی همچنان خاص خود اوست.
هنر از نمود همین شناختها پا میگیرد.
شاید شفقت نیز از همینجا پا بگیرد.
اگر قاتلها قبل از ارتکاب قتل، صورت قربانیها و قاضیها قبل از دادن حکم، صورت محکومان را به تصویر بکشند، دیگر سَری نمیمانَد که مأموران اعدام بر دار بکشند.
.
«هنر را داریم تا از حقیقت نمیریم.» حتی وقتی دانشجو بودم، میدانستم هنر هم به سهولت هر چوب و چماق دیگری ما را میکُشد. البته مشتی آدم واقعاً خیالباف هم بودند که این گفتۀ نیچه را وحی مُنزل قلمداد کردند، نه طنز، اما حالا یا مردهاند یا زندانیاند و آثارشان حتی کمتر از آثار من، شانس مزین کردن دیوارهای موزۀ آرمیتاژ را دارد.
بعد از انقلاب، کلیساها غارت شد، یادگارهای مقدس را نابود کردند و آثاری را که نمیشد رویش قیمت گذاشت برای خرید ماشینآلات صنعتی به کشورهای دیگر فروختند.
من هم اولش با اکراه در این کارها شرکت کردم و همچنان که در آرزوی خلق پرترهها بودم، تمثالها را نابود کردم. همچنان، هم خالق و هم محوکنندۀ صورت آدمها بودم.
طولی نکشید که ارگانهای امنیتی سراغم آمدند و شغلی به من دادند. آنها که نمیتوانند موفق شوند، تعلیم میدهند. آنها که نمیتوانند تعلیم بدهند، موفقیتهای دیگران را سانسور میکنند.
تزار عشق و تکنو، مجموعۀ ۹ داستان با روایتهای مستقل اما به هم پیوسته و مرتبط است که ساختار کتاب داستانی مشابه با یک نوار کاست قدیمی را تشکیل دادهاند:
روی الف، روی ب و البته یک میانپرده، درست به سبک یک آلبوم موسیقی.
این داستانها روایاتی هستند از اشکال و زوایای مختلف زندگی در روسیه، از سال ۱۹۳۷ تا سالی نامعلوم در منظومۀ شمسی.
حکومت قصد تحریف تاریخ و گذشتۀ یک ملت را دارد و شخصیتهایی از قصهها، مثل «رومن مارکین» در نبردی سخت با وجدان خویش و خیانت به نزدیکان و با سعی در حفظ کرامات انسانیشان، در پی بازگرداندن این ارزشهای از دست رفته هستند.
اعمالی که با بیم و امیدهای فراوانی تن به انجامشان میدهند و گاهی عواقب جبرانناپذیری برایشان به همراه دارد:
«مثلاً گونههای پر چالهچولۀ استالین. برای ترمیم آنها باید سرش را کامل قطع میکردی، جرمی که سر خودت را هم خیلی زود بر باد میداد.»
مارا، افکار و آرمانهای انسانهای معاصر خود را بهخوبی میشناسد و تمام اینها را در قالب داستانهایی به یادماندنی و شخصیتهایی آگاه در این کتاب به مخاطب خود ارائه کرده است:
«نوجوانها در آرزوی آزادی هستند و بزرگترها در آرزوی امنیت. کشور ما قدرتمند بود. دنیا از ما حساب میبُرد. دولت پدروار همه چیز را تأمین میکرد؛ اما این زمان چه داشتیم؟ بیماریهای مسری و انواع اعتیاد. در نوجوانی به خیالمان میخواستیم با قدرت دولت دربیفتیم، اما همین قدرت بود که ما را اینجا در رأس دنیا نگه داشته بود.»
پرداختن به پدیدۀ «سانسور» در دوران حکومت شوروی، یکی از بهترین و خواندنیترین بخشهای این داستانهاست که آدمهایشان هر یک به طریقی تأثیرگذار بر گذشته و یا آیندۀ یکدیگر هستند و خواندن روایتهایشان گاهی، قلبمان را از اندوه و افسوس به درد خواهد آورد. به هم پیوستگی این شخصیتها، گاهی باعث میشود که فکر کنیم در حال خواندن یک رمان هستیم و من این ویژگی را بسیار دوست داشتم.
این نویسنده برندۀ جوایزی ازجمله جایزۀ فرهنگستان هنر و ادبیات آمریکا در سال ۲۰۱۶ میلادی شده است. جایی خواندم که «آنتونی مارا، گذر از کمدی به تراژدی و بالعکس را لازمه ادبیات جدی و کنار آمدن با خود زندگی علیالخصوص در روسیه میداند.» و اینکه روسیهای که در این داستانها به تصویر کشیده، شبیه چچن در دوران جنگ است در رمان تحسین شدۀ دیگر این نویسنده، یعنی «منظومهای از پدیدههای حیاتی». تحصیلات آنتونی مارا، در رشتۀ نویسندگی خلاق باعث شده که او جسورانه فضایی خفقانآور از روسیه به تصویر بکشد که در آن علاوه بر جنگ، سیاست هم نقش به سزایی در تغییر شخصیت و زندگی انسانها دارد.
این کتاب توسط نشر نو و با ترجمۀ بسیار خوب مریم حسینزاده، وارد بازار نشر و با استقبال خوبی از سوی خوانندگان مواجه شده است.
صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/36l9cd
هانا آرنت فیلسوف و تاریخنگار آلمانی- آمریکایی در سال ۱۹۰۶ در خانوادهای مرفه در آلمان به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و دوران دبیرستان را در کونیگزبرگ به پایان رسانده و پس از آن در رشته فلسفه ادامه تحصیل داد و بعد از مدتی کمکم به یکی از بانفوذترین نظریهپردازان عصر خود تبدیل شد.
آرنت مدتها در آلمان زندانی بود، بعد از آزادی در کشورهای چکسلواکی، سوئیس و فرانسه روزگار گذراند و بعد از آنکه آلمانها فرانسه را اشغال کردند، به همراه همسرش به آمریکا رفته و به تدریس فلسفه مشغول شد و در همین دوره مهمتر ین آثارش را نوشت. بدون تردید او را باید یکی از تأثیرگذارترین نظریهپردازان و متفکران قرن بیستم دانست.
هانا آرنت ابتدا در محضر درس مارتین هایدگر از برجستهترین اندیشمندان قرن بیستم بود و به دلیل دلبستگی عاطفی بهشدت تحت تأثیر او قرار داشت، اما متأهل بودن هایدگر مانع و سد راه به سرانجام رسیدن این علاقه شد، هرچند به لحاظ فکری سالها با هم در ارتباط بودند، اما بعدها که هایدگر به حمایت از رژیم نازی پرداخت بین آنها فاصلهای عمیق به وجود آمد.
هانا آرنت در سال ۱۹۷۵ در اثر ایست قلبی در نیویورک درگذشت.
او معتقد بود عدالت جز با افشاگری تحقق پیدا نمیکند و درتاریکترین روزها میتوان به یاری خدا امیدوار بود.
کتاب «آیشمن در اورشلیم»
نازیها که شکست خوردند زندگی مخفیانه آیشمن در آرژانتین شروع شد
بعد از سالها کار و زندگی پنهان موفق شد خانوادهاش را هم بهصورت ناشناس به آرژانتین بیاورد و نهایتاً در ۱۱ مه ۱۹۶۰ در حومه بوئنس آیرس دستگیر و بعد از چند روز برای محاکمه به اسرائیل فرستاده شد
آیشمن در این دادگاه به جنایت علیه مردم یهود، جنایت علیه بشریت بخصوص در دوران جنگ جهانی دوم محکوم شد.
«اوتوآدولف، پرکاری آدولف آیشمن و ماریا (با نام خانوادگی پدری: شفرلینگ) را عصر ۱۱ مه ۱۹۶۰ در حومه بوینس آیرس دستگیر کردند، ۹ روز بعد با هواپیما به اسرائیل فرستاده شد و در ۱۱ آوریل ۱۹۶۱ در دادگاه منطقه اورشلیم محاکمه و در پانزده فقره متهم شناخته شد: او «همراه با افراد دیگر»، مرتکب جنایت علیه مردم یهود، جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی طی کل دوره رژیم نازی و بخصوص دوره جنگ دوم جهانی شده بود. قانون مجازات نازیها و همدستان آنها مصوب ۱۹۵۰ که آیشمن در چهارچوب آن محاکمه شد، مقرر میدارد «فردی که مرتکب یکی از این ...جرائم شده باشد...محکوم به اعدام است».
دفاع آیشمن در پاسخ به هریک از این اتهامات چنین بود: «به معنایی که در کیفرخواست آمده، گناهکار نیستم».
عجیب نیست؟! یکی از قسیالقلبترین فرماندهان نازی خود را گناهکار نمیداند! پس معنای گناهکاری از نظر او و آدمهای شبیه به او چیست؟ و عمق فاجعه زمانی است که وکیل مدافع او هم با تأکید عمل به قانون میگوید «آیشمن در مقابل خداوند احساس گناه میکند، نه در مقابل قانون».
کتاب آیشمن در اورشلیم،در ۳۷۴ صفحه با ترجمه زهرا شمس با تأخیر ۶۰ ساله به دست ما رسیده، اما گویای یک واقعیت تلخ است که هرگز کهنه نمیشود و رد زخم و جراحت عمیق آن از جان و روح هیچ انسان پاک شدنی نیست.
گاهی بعضی چیزها رنگ کهنگی به خود نمیگیرد هر لحظه نو و بدیع است از آن چه که در قالب غم و اندوه و جنایت روح و روان انسان را آزرده و رنجور میکند و یا چیزی که روح را به آرامش دعوت میکند، بهعنوانمثال به شعر حافظ توجه کنید، وقتی آن را میخوانید انگار که همین حالا و وصفالحال ما سروده شده است، حرف دلمان را در کلام زیبایش میبینیم و میخوانیم. بعضی جریانها، هرگز کهنه نمیشود، انگار میچرخند و میچرخند تا دوباره در زمانه مناسب و حال هوای چرخ گردون خودشان را نشان دهند چه یادگاری آرامشبخش باشد و یا حکایت تلخ تازه شدن یک زخم عمیق!
ظاهراً گذشته هم هرگز نمیتواند چراغ راه آینده باشد.ایبسا که حال و آینده باز هم تکرار همین گذشته تلخ باشد. تا ما انسانها زیادهخواه و بیمنطق باشیم دور گردون نه بر منهج عدل که بر همین روال میچرخد و میچرخد.
کتاب «آیشمن در اورشلیم» در واقع گزارشی است از محاکمه «آدولف آیشمن». خود آرنت در دادگاه حضور داشته و از نزدیک شاهد روند جریان دادگاه بوده است - هرچند بعدها به خاطر حرفهایش در مورد آیشمن بهشدت مورد انتقاد قرار میگیرد-شاید در جریان محاکمه همه انتظار داشتند چهره شیطانی آیشمن آشکار شود اما آرنت در مورد آیشمن چنین مینویسد:
« شش روانپزشک بر طبیعی بودن او گواهی داده بودند _ میگفتند یکی از آنها فریاد زده که «وضعیت ایشان از من هم طبیعیتر است، مخصوصاً حالا بعدازاین معاینه» و دیگری دریافته بود که کل نگرش روانشناختی او، رفتارش در قبال زن و فرزندانش، مادر و پدرش، برادرانش، خواهرانش و دوستانش، نهتنها طبیعی بلکه بسیار مطلوب است و نهایتاً کشیشی که بعد از اتمام رسیدگی به فرجامخواهی آیشمن در دیوان عالی منظم به دیدار او میرفت خیال همه را راحت کرد و گفت آیشمن «مردی با اندیشههای بسیار مثبت است»...
اما واقعیت این است که آیشمن یک کوتوله ناچیز در یک سیستم شرور بود که بدون اندیشیدن و احساس مسئولیت فقط کاری را انجام میداد که از نظر خودش باید انجام میشد.
خیلی عجیب است! کسی که میلیونها نفر را به کام مرگ کشانده چگونه میتواند یک فرد کاملاً عادی باشد و شر در وجودش نهادینه نباشد! و جالب اینکه خودش بر کارهایش نام «جنایت» نمیگذارد بلکه عقیده دارد که فقط به «تکلیفش» عمل کرده است!
به گفته خود آرنت: «چه زمانی یا در چه مقطعی مسئولیت فرد در قبال وجدان خویش بر هرگونه مرجع قدرت ارجحیت مییابد تا کجا میتوان صرفاً از دستورات پیروی کرد. انسان تا کجا میتواند دست به اعمال غیرقانونی بزند و همچنان در آرامش زندگی کند؟
یعنی همان خطری که به تعبیر آرنت: «یک آدم کمتر از معمولی با هوشی پایین را به یکباره وسط بزرگترین رویدادهای تاریخ پرتاب کند.» و این میتواند منشأ ظلم علیه میلیونها انسان شایسته و شریف شود.
آیشمن در این دادگاه به جنایت علیه مردم یهود جنایت علیه بشریت بخصوص در دوران جنگ جهانی دوم محکوم شد
در جریان دادگاه آیشمن در بخشی از دفاعیاتش ادعا دارد: من فقط به وظیفهام عمل کردهام و هر کس دیگری هم جای من بود همین کار را انجام میداد یعنی میخواهد ما را به این نتیجه برسانددولتهای خودکامه هستند که افراد عادی را به یک جنایتکار سفاک تبدیل میکنند یا شاید همه افراد یک جامعه میتوانند گناهکار باشند!
اما به واقع هیچ انسانی نمیتوانددست به این همه جنایت بزند جز آن که شرارت و قساوت در درونش نهادینه باشد.
آخرین جمله کتاب، در بخش پایانی (سخن آخر) به نظر من قابل تأمل است:
...باز این واقعیت به قوت خود باقی است که شما سیاست کشتارجمعی را اجرا کرده و لذا فعالانه از آن حمایت کردهاید. چون سیاست مهدکودک نیست؛ در سیاست اطاعت و حمایت یکساناند.و درست همانطور که شما حامی و مجری سیاستی بودید که نمیخواست زمین را با مردم یهود و مردم چند ملت دیگر سهیم باشد-گویی شما و مافوقهایتان اساساً حق داشتید تعیین کنید که چه کسی باید یا نباید در جهان زندگی کند- ما هم به این نتیجه رسیدهایم که از هیچکس، یعنی هیچیک از اعضای نژاد انسان، نمیتوان انتظار داشت که بخواهد زمین را با شما سهیم باشد.
به این دلیل و فقط به همین دلیل، شما باید به دار آویخته شوید».
پس از تحریر
بعد از خواندن کتاب «آیشمن در اورشلیم»، فیلم «کنفرانس وانزه» (کارگردان: ماتی گشنوک- سال ۲۰۲۲- کشور آلمان) را دیدم، کنفرانسی تاریخی که بین مقامهای مسئول دولت آلمان نازی و رهبران اس اس در ۲۰ ژانویه ۱۹۴۲ در ویلایی زیبا و آرام در حومه برلین برگزار و طی آن برای از میان برداشتن اکثریت یهودیان اروپای تحت اشغال آلمان (به تعبیری ۱۱ میلیون) تصمیمگیری میشود.
در این کنفرانس، آیشمن، در قالب یک دژخیم و جنایتکار تمامعیار، مسئولیت اداره امور مربوط به یهودیان اعم از شناسایی و انتقال آنها را از سراسر مناطق اروپای تحت اشغال آلمان به مقصد آشویتس و سایر مناطق اردوگاههای مرگ در لهستان اشغال شده به عهده داشته و به ادعای خودش با غیرت و تدبیر این کار را به سرانجام میرساند!
افراد حاضر در جلسه که از مقامهای عالیرتبه هستند و در بسیاری از مباحث اختلافنظر دارند اما نهایتاً متفقالقول میشوندکه ۱۱ میلیون یهودی را باید از سر راه پیشرفت و بالندگی امپراتوری آلمان برداشت! فقط راهحلها با هم فرق میکند! و در نهایت به این نتیجه میرسند که برای نابودی آنها راهحلی انتخاب کنند که «انسانی» باشد!!